Monday, April 12, 2010

ادامه ی گودزیلا در حاشیه ی تاریخ

یادش به خیر ارتفاع
پیش از آنکه سوار بر سفینه النجات
در مسیر مادون دوزخ سفر کنیم
تا مرکز زمین
روزهایی که حتی در شمالی ترین نقاط زمین،
جایی دنج تر از دو قطب،
عشق همواره در مراجعه بود.*
و کورش منشور حقوق آدم را
در ترازوی آسمان و زمین میخ میخ میکرد.
آنروز که نفرین زنان فرنگ
بر فوتی که در شیپور داریوش دمیده شد اثر نکرده بود،
فوتی که DNA اسکندر را
بر کروموزوم های پدران فیلیپ خراش داد.

جایش سبز ، اَلَموت
آغوشِ اسیدیِ حُسنِ حَسَن،
مصباحِ کینه یِ صبٌاحیان،
و معراجِ خرٌمِ بابک و مزدک.

دستم را بگیر گودزیلا
چمن های ما به حمایت محتاجند
پارتیزان های خودرو ای
که هیچ متفٌقی یخِ شان را آب نمیکند.
استوا که میروی، کمی آفتاب برای ما بفرست گودزیلا.

در این برهوت،
گوشتخوارها که از علف بیزار اند
به چمن اجازه ی رویش نمیدهند،
و آنفدر احمق اند
که نمیدانند
اگر گیاه نباشد
جانوری برای خوردن نخواهد ماند.

تاایس* ننه سرما را بلعید
و گــَـرد استخوانهایش را بر سرزمین ما فوت میکند.
گوش کن!
صدای گریه ی دروازه های مدائن چه زنده است،
انگار گوشتخواری فسیلشان را به دندان میکشد.
زنگار های این شمشیر قلب مرا ضد عفونی کرده است ، گودزیلا
خلیفه هر که باشد به چشم من قرمز است،
رنگ دستار گوشتخوارها.

سالها پیش در چنین روزی ابایزید به دنیا آمد.
امروز تولد اوست 22 ماهِ برف آذر
گوشتخوارها قرمز پوشیده اند
گیاه خواران سبز.
اینجا اندوه و سیاهی ثواب است
شیعیان علاقه ی عجیبی به تعزیه دارند.
و گوشتخوارها را بابت پوشیدن سیاهی پاس میدارند.
و مراسم پشم چینی را حرام کرده اند.

ما آواره تر از بنی اسراییل
و برده تر از کنعانیان
در سرزمین پدرانمان خاک یخ زده می خوریم،
بی هیچ آتشی.
حالا آتشکده ها یخچال اند گودزیلا
یخچال های عظیم
بی آنکه قطب ، ما را به اجلاس سرانش راه بدهد.
اسکیمو ها از ما بیزارند
آنها ما را مردمی بی هویت میدانند
آوارگانی دربدر که در غربت غریبند و در وطن مطرود
بیا به جنگل پناه ببریم گودزیلا
به افریقا به استوا
به هر جا که گوشتخواری عظیم و الجثه ندارد
جایی که آفتاب هست و درخت
و درندگان فقط برای سیر شدن شکار میکنند.
اصلا بیا دریایی شویم گودزیلا
کجا میتوان آبششی خرید و آبزی شد؟
شاید پریان ما را بپذیرند.
شاید در کرات دیگر جایی برای افروختن آتش باشد
یا شاید آتشکده ای گرم
که به دستاوردهای انقلابِ یخبندان دهنکجی کند.
و از خون شهدا لاله های ضد یخ لاستیکی نروید،
و چاه های نفت، در انحصار غول یخی نباشد
و اورانیوم، کپل های موشک های قحبه را کلفت نکند
و اورانیوم ، چاک پستان القاعده را نلرزاند
و اورانیوم ، آلت حماس را در ماتحت آل داود سیخ نکند
و اورانیوم ، پایین ریش دراز طالبان پاپیون نشود
و ...............
چنین جایی سراغ داری گودزیلا؟

22 /11/ 88 ناتمام

*محسن نامجو
*روسپیِ اسکندر که با دسیسه ی او پرسپولیس به آتش کشیده شد.



گربه جان
گربه جانِ من که در سطل زباله ای که پیش از این گلدان بود گیر کرده ای
سنتز ات بوی گند مقاومت میدهد
و ناسیونالیسم که به طرز چندش آوری لیسش زده ایم
گوشتخوارها با تلاشی مسدود از گرسنگی
ما را به مَقعد مشترک فرا میخوانند
تا سنتز را در سطل محصور کنند
و طرح بازیافت را در منشوری از حقوق خس و خاشاک
به بهشت زهرا فرو کنند.

زهرا جان
زهرا جانِ من که در بهشتی که پیش از این اَبَرگورستان نبود گیر کرده ای
ساحت ات بوی گوشت پوسیده میدهد
و عصمت و طهارت که به طرز سُکر آوری چلانده اند.
گوشتخوارها راز چلاندن عصمت را فهمیدند
و سیمای عِفاف در گَردِ خوناب آلود زُغال فروخته میشود، سالهاست
هجری و قمری
از شق کردن قمر در پهنای نشیمن هجرت.

گودزیلا جان
گودزیلا جانِ من که در انفرادیِ بی روزن ات گیر کرده ای
گریه ات بوی مکدٌر مرداب میدهد
و سایه ای که در غارهای نمکینِ دین و زندگی سرگردان است.
گوشتخوارها طعمِ رانِ تو را از یاد نمیبرند، ساده نباش
بُگریز!
از شکارچیانِ مُرده بپرهیز
این نقش مرگ است که بر نرمای پستان فاحشگان بازی میکنند چون موش
چون مارمولکی مُرده با دُمی مُنفک،
که برای کشتن هزار گربه ی چکمه پوشِ گیر کرده در زباله دان، کافیست.


مادر جان
مادر جانِ من که در کوریِ عاشقانه و سگ تبارِ من گیر کرده ای
یادت هست مردی را که گلهای وحشی را اتو میکشید
و آنها را به چمن های ماشین شده تبدیل میکرد؟
بیا و بر ارتداد علف های هرزه نماز بگذار
آنها آخرین بازماندگان گیاهانند
آنها یخ شکنان تاریخ گربه اند
و خاریِ چشمانِ گوشتخوارها
مرا به هرزگی پاک علف ها بسپار مادر
بگذار سیاه باشم از مستیِ اشکِ یخ
بگذار
سیاهِ مستیِ اشک یخ باشم.
یَلِدِ ارتفاع و یولَدِ آفتاب

22/12/88 ناتمام

11 comments:

آتلانتیسی said...
This comment has been removed by the author.
ساناز said...

سلام الهه جان. این شعر راست راستی یک چیز دیگر است. تاریخ گربه، و اتو کردن چمن ها انقدر بکر است که نمیدانم کدام را بگویم خیلی لذت بردم. موفق باشی

علی said...

تو این تصاویر را از کجا میاوری؟ خیلی خوب بود .بی نظیر. لطفا تلفن ات را جواب بده.

پژمان said...

سلام خانم رهرونیا. میتوانم این شعر را روی وب خودم نمایش بدهم؟راستی چرا کودزیلا؟

مریم قاسمی said...

سلام الهه جان. شعرت به دستم رسید.هنوز نخوانده ام اما معلوم است که یک کار عجیب غریب دیگر نوشته ای. تماس میگیرم

حسین.م said...

گودزیلا یک شعر بی نظیر است. ترجمه اش به آلمانی هم خیلی خوب در میاید ترجمه را برایت میل میکنم. دست مریزاد

مهرداد said...

سلام بر تو الهه ی نازنین. این کار بعدی است؟ عالی بود شاعر خوب. کتابت چه شد راستی؟

مهرداد said...

درود بر تو الهه ی نازنین. این کار بعدی است؟ نوشته بودی ناتمام. هر چه هست خیلی پخته و متفاوت است. کتاب ات چه شد؟ بتماس

Anonymous said...

رهرونیا ترشی نخوری یک چیزی میشوی. خیلی دیوانه ای از آن دیوانه هایی که آدم از خفه کردنت لذت میبرد شعرت محشر است دیوانه

Unknown said...

اول بار است که اینجا می آیم، از ایمیلی که برایم فرستادید و چراغ راه اینجا شد سپاس گزارم، خوشحال و گیجم از نوشته هایتان

عباس مولانايي said...

سلام.بلتد دعوتيد.