Sunday, February 14, 2010

انشراح متعالی سوختن

سوختن اینگونه است:

« آفتابی شانزده ساله،
با تور ِفاضلاب بر سَر، نیست.
یا
دریایی نود ساله
که ادرارش را نگه نمی­دارد.
سوختن

گونه ندارد
بینی اش را عمل نکرده است
که البته برگشته باشد
تا روی نوک ِکوفته و آویزانش بنویسند وطن.

سوختن

ماجرای اندوهِ زنانِ اهوازی نیست
خنده­ای میخ شده بر دیوار « خانه» است.
یا
سر رفتن « سپید» شیر در سینه­ی لعابی« خشم».

سوختن

سبز است.
رنگ منتخب ِ« میر حسین»
و « میر حسین» ِ کاغذی ِ سوخته،
اشکی است بر پوسته­ی میدان کاج
که پس از ساعتی شفاف و بی حرکت
صمغ می­شود.

سوختن

ساحلی مرجانی است.
زنجیر ِ دست­های شوک گرفته­ی دریاست
تصاعد ِالحاد ِ« خشم»ناک ِموج است.

سوختن سنگی گرد و ساکت و صاف است
که پس از هزار سال
فرزانه­وار از همه چیز گذشته است.

سوختن

خیانت را ریز می­بیند
و از آبغوره­ی مانده بیزار است
و رنگ عظیم ِقرمز را خرج ِخون نمی­کند.

سوختن

کباب ِکز خورده­ی لب­هایی است
با رُژ براق،
که عکسِ خنده­ی « آتش » را در قاب ِقهوه­ای اش سرشار کرده است.

سوختن

ماجرای نوازش ِدست­های دیواری ِ « خانه» است،
که بر سر ِاولاد ِیاغی و خود سوز
آوار می­شود.

سوختن

گریه­ی سهمگینِ نوزادی ­مادرمرده است،
که مرگ را با تولد تجربه می­کند.

سوختن

طوفان ِگردن کلفت ِ شن نیست،
باران ِ سر به زیر ِ آلوده ایست
که از روی چهل و پنج ملیون برگ و درخت،
خجالت می­کشد.

سوختن

قُل قُل محصورِ« خشم »
در دیگ ِهیئت عزاداران حضرت ِمکافات نیست
هذیان ِ تبدار ِ آتشفشان است،
که مراعات ِمار و مور را در سنگ­های آذرین
فسیل کرده است.

سوختن

شیدایی کافرکُش بمب بود
و قهقهه­ی پیروز الٌاه و اکبر

سوختن

ریش ِبلند ِ روباه بود و
قضاوت ِ ته ریش ِ گرگ
و ارمغان ِ سر به مُهر ِ سمندر.

سوختن

سوزن ِسجده است
که در پیشانی ِزمین فرو می­رود
هجرت ِمنقار ِدارکوب از اندام ِکرم خورده­ی درخت است.

سوختن

شرح عاشقیتِ رعیٌت و ارباب نیست
شگفتی ِ« سپید» ِمیخکی است
که بر گور ِشریعت پرپر می­شود

سوختن

زالوی ِشکم دریده­ی نفرت، در لجن­زار ِحجامت ِعشق نیست
دست و پای ِنورانی ِچراغی است
که آهسته آهسته در جستار ِ جذام ِفتیله
خورده می­شود.

« سوختن.»



14/3/88

No comments: