سوختن اینگونه است:
« آفتابی شانزده ساله،
با تور ِفاضلاب بر سَر، نیست.
یا
دریایی نود ساله
که ادرارش را نگه نمیدارد.
سوختن
گونه ندارد
بینی اش را عمل نکرده است
که البته برگشته باشد
تا روی نوک ِکوفته و آویزانش بنویسند وطن.
سوختن
ماجرای اندوهِ زنانِ اهوازی نیست
خندهای میخ شده بر دیوار « خانه» است.
یا
سر رفتن « سپید» شیر در سینهی لعابی« خشم».
سوختن
سبز است.
رنگ منتخب ِ« میر حسین»
و « میر حسین» ِ کاغذی ِ سوخته،
اشکی است بر پوستهی میدان کاج
که پس از ساعتی شفاف و بی حرکت
صمغ میشود.
سوختن
ساحلی مرجانی است.
زنجیر ِ دستهای شوک گرفتهی دریاست
تصاعد ِالحاد ِ« خشم»ناک ِموج است.
سوختن سنگی گرد و ساکت و صاف است
که پس از هزار سال
فرزانهوار از همه چیز گذشته است.
سوختن
خیانت را ریز میبیند
و از آبغورهی مانده بیزار است
و رنگ عظیم ِقرمز را خرج ِخون نمیکند.
سوختن
کباب ِکز خوردهی لبهایی است
با رُژ براق،
که عکسِ خندهی « آتش » را در قاب ِقهوهای اش سرشار کرده است.
سوختن
ماجرای نوازش ِدستهای دیواری ِ « خانه» است،
که بر سر ِاولاد ِیاغی و خود سوز
آوار میشود.
سوختن
گریهی سهمگینِ نوزادی مادرمرده است،
که مرگ را با تولد تجربه میکند.
سوختن
طوفان ِگردن کلفت ِ شن نیست،
باران ِ سر به زیر ِ آلوده ایست
که از روی چهل و پنج ملیون برگ و درخت،
خجالت میکشد.
سوختن
قُل قُل محصورِ« خشم »
در دیگ ِهیئت عزاداران حضرت ِمکافات نیست
هذیان ِ تبدار ِ آتشفشان است،
که مراعات ِمار و مور را در سنگهای آذرین
فسیل کرده است.
سوختن
شیدایی کافرکُش بمب بود
و قهقههی پیروز الٌاه و اکبر
سوختن
ریش ِبلند ِ روباه بود و
قضاوت ِ ته ریش ِ گرگ
و ارمغان ِ سر به مُهر ِ سمندر.
سوختن
سوزن ِسجده است
که در پیشانی ِزمین فرو میرود
هجرت ِمنقار ِدارکوب از اندام ِکرم خوردهی درخت است.
سوختن
شرح عاشقیتِ رعیٌت و ارباب نیست
شگفتی ِ« سپید» ِمیخکی است
که بر گور ِشریعت پرپر میشود
سوختن
زالوی ِشکم دریدهی نفرت، در لجنزار ِحجامت ِعشق نیست
دست و پای ِنورانی ِچراغی است
که آهسته آهسته در جستار ِ جذام ِفتیله
خورده میشود.
« سوختن.»
14/3/88
« آفتابی شانزده ساله،
با تور ِفاضلاب بر سَر، نیست.
یا
دریایی نود ساله
که ادرارش را نگه نمیدارد.
سوختن
گونه ندارد
بینی اش را عمل نکرده است
که البته برگشته باشد
تا روی نوک ِکوفته و آویزانش بنویسند وطن.
سوختن
ماجرای اندوهِ زنانِ اهوازی نیست
خندهای میخ شده بر دیوار « خانه» است.
یا
سر رفتن « سپید» شیر در سینهی لعابی« خشم».
سوختن
سبز است.
رنگ منتخب ِ« میر حسین»
و « میر حسین» ِ کاغذی ِ سوخته،
اشکی است بر پوستهی میدان کاج
که پس از ساعتی شفاف و بی حرکت
صمغ میشود.
سوختن
ساحلی مرجانی است.
زنجیر ِ دستهای شوک گرفتهی دریاست
تصاعد ِالحاد ِ« خشم»ناک ِموج است.
سوختن سنگی گرد و ساکت و صاف است
که پس از هزار سال
فرزانهوار از همه چیز گذشته است.
سوختن
خیانت را ریز میبیند
و از آبغورهی مانده بیزار است
و رنگ عظیم ِقرمز را خرج ِخون نمیکند.
سوختن
کباب ِکز خوردهی لبهایی است
با رُژ براق،
که عکسِ خندهی « آتش » را در قاب ِقهوهای اش سرشار کرده است.
سوختن
ماجرای نوازش ِدستهای دیواری ِ « خانه» است،
که بر سر ِاولاد ِیاغی و خود سوز
آوار میشود.
سوختن
گریهی سهمگینِ نوزادی مادرمرده است،
که مرگ را با تولد تجربه میکند.
سوختن
طوفان ِگردن کلفت ِ شن نیست،
باران ِ سر به زیر ِ آلوده ایست
که از روی چهل و پنج ملیون برگ و درخت،
خجالت میکشد.
سوختن
قُل قُل محصورِ« خشم »
در دیگ ِهیئت عزاداران حضرت ِمکافات نیست
هذیان ِ تبدار ِ آتشفشان است،
که مراعات ِمار و مور را در سنگهای آذرین
فسیل کرده است.
سوختن
شیدایی کافرکُش بمب بود
و قهقههی پیروز الٌاه و اکبر
سوختن
ریش ِبلند ِ روباه بود و
قضاوت ِ ته ریش ِ گرگ
و ارمغان ِ سر به مُهر ِ سمندر.
سوختن
سوزن ِسجده است
که در پیشانی ِزمین فرو میرود
هجرت ِمنقار ِدارکوب از اندام ِکرم خوردهی درخت است.
سوختن
شرح عاشقیتِ رعیٌت و ارباب نیست
شگفتی ِ« سپید» ِمیخکی است
که بر گور ِشریعت پرپر میشود
سوختن
زالوی ِشکم دریدهی نفرت، در لجنزار ِحجامت ِعشق نیست
دست و پای ِنورانی ِچراغی است
که آهسته آهسته در جستار ِ جذام ِفتیله
خورده میشود.
« سوختن.»
14/3/88
No comments:
Post a Comment