Sunday, February 14, 2010

نقد رمان هزار خورشید تابان

هزارپای عشق در هزارتوی مرگ

نگاهی بر رمان هزار خورشید تابان نوشته ی خالد حسینی

مترجم مهدی غبرایی



خالد حسینی نویسنده­ای خوش شانس است. خوش شانس بدان جهت که واقعه­ی یازده سپتامبر او را برای رسیدن به آرزوی دیرینش چنان فواره وار به اوج رساند که در غیر این صورت تحقق این رویا قطعا" غیر ممکن بود. حمله­ی آمریکا به افغانستان با وجود تمام مضراتش سرانجام برای مدت کوتاهی طعم صلح و آرامش را به مردم افغانستان چشاند و حالا در کش و قوس خروج و ورود سربازان آمریکا در این کشور، سرکشی های مجدد طالبان حضور وحشت را، بار دیگر در چهره­های مردم این کشور ظاهر کرده است.آن طور که از اشارات خالد حسینی بر میاید او پیش از نویسنده شدن هم مردی خوش شانس بوده است. در خانواده­ای مرفح به دنیا آمد و فجایع دوران طالبان را تنها از دور نظاره­گر بوده، و البته بار دیگر توانست در دوران کوتاه صلح به وطن باز گردد و رنگ شاد صلح را دوباره آنگونه که در کودکی دیده بود هر چند در زمانی کوتاه حس کند. اجرای رمان هزار خورشید تابان با فضاسازی و بافتی پخته، خصوصا" از اواسط متن تا آغاز بخش چهارم، برای فرزند یک دیپلمات که از پانزده سالگی مقیم آمریکا بوده است کاری قابل ملاحظه و ستودنی است. در مورد بازسازی شخصیت های زن نیز بسیار موشکافانه و موفق عمل میکند که علاوه از بخش روانشناسیک و اجرای احساسات زنانه، در بازگویی فشارهای ناشی از سالار بودن جنس مذکر در افغانستان نیز بسیار دقیق بوده است. که این گذشته از قدرت نویسنده، نشان دهنده­ی فراگیری نظام زن ستیز در افغانستان است، که چنین تاثیر عمیقی در ذهن نویسنده ای دور از وطن گذاشته که پس از سالها در سایه­ی تخیلی ستودنی دستاوردی چون هزار خورشید تابان را با بار آورد. هزار خورشید تابان را میتوان تا به امروز برترین اثر خالد حسینی به حساب آورد، که در این کتاب نسبت به رمان اولش بادبادک باز گامی بلند به جلو برداشته است. بافت رمان با شروعی نسبتا" قصه­گویانه آغاز میشود و فلاشبک ها با تصاویر گذرا و سطحی جان می­گیرند ، تصاویری نه چندان ساخته و پرداخته که با تکیه بر پیرنگ بسیار احساسی داستان، نفش موثر خود را در ایجاد کشش در خواننده و میل او به دانستن سر انجام ماجرا، اگرچه نه در حد انتظار انجام می­دهند. اولین اوج رمان، صحنه ی اولین دیدار مریم از شهر هرات و خانه ی پدری است، و نویسنده تا بخش دوم متن، که آغاز روایت سرگذشت لیلا است، داستان را در اوجی ادامه دار، گاه بلند و گاه نیم خیز، کش میدهد. تصویر دهان پر از خون و دندان­های شکسته ی مریم، هنوز در ذهن خواننده پررنگ است که لیلا چون دیواری در برابر احساسات به غلیان در آمده ی مخاطب سبز میشود. تعلیقی آزار دهنده که تا در گیر شدن مجدد خواننده با شخصیت لیلا و شروع ماجرای عشقی لیلا و طارق در جریان است. مریم به کل از صحنه ی رمان حذف میشود تا لیلا از زیر آوار سر بر آورد و ناخواسته پا در کفشهای کهنه و ناقابل مریم کند.
سپس دوباره متن دچار فراز میشود و این فراز تا آغاز بخش چهارم که گویی موخره ای زاید بر متن است، ادامه دارد.
بخش چهارم نسخه ی تکراری بخش آخر بادبادک باز است. خالد حسینی بر خلاف آنچه خود مستقیما در بادبادک باز اشاره میکند، ناگهان دچار غلیان شده و آثار خود را به احساسات گرایی بیجا، اشارات مستقیم و نا استادانه و پایانبندی های بالی وودی نزدیک میکند. با این وصف با وجود توانایی آشکارش در آفرینش فضا ها و لحظات ناب و ادامه ی آن تا اجرای نهایی ساختار یک رمان بلند، در رده ی نویسنده ای متوسط و عامه پسند قرار میگیرد. خصوصا در پایان بندی های به شدت احساسی و توضیحی که در تمام آثارش به نحوی اسف بار، اصرار در بازگویی واقعه ی یازده سپتامبر داشته، لطمه ی شدیدی به این آثار وارد آورده است. طوری که با وجود کشش و جذابیت متن که بخش عمده ی آن، نتیجه ی تزریق بار عاطفی شدید به آن است، در نهایت مخاطب حرفه ای، رمان را با نارضایتی تمام میکند. این تزریق بار عاطفی البته در هزار خورشید تابان بسیار استادانه صورت میگیرد طوری که تا قبل از صحنه ی قتل رشید هنوز کفه ی نقاط قوت متن بسیار سنگینتر از ضعف های آن است و رمان تا بدان لحظه هنوز اثری موفق به شمار میاید . اما وقتی کار به فداکاری بی توجیه مریم، مراسم اعدام او، و زندگی لیلا در پاکستان میرسد، رمان به طرز رقت باری افت میکند. هیچ دلیلی جز در آوردن اشک مخاطب برای فداکاری و اعدام مریم وجود ندارد، و دانستن ادامه ی کار لیلا، متن را تا حد سریالهای آبکی تلوزیون تنزل داده است. در شرایطی که هرروز نیروهای طالبان مردم را به بهانه های کوچک به گلوله میبندند، مرگِ یک مرد غیر نظامی مثل رشید به هیچ وجه اتفاقی نیست که به چشم بیاید و مریم به خاطرش ناچار به اعتراف و محاکمه باشد.ص 379 حتی قبل از آمدن طارق به صحنه، کندن قبری در حیاط خاکیِ خانه ی رشید برای مریم و لیلا کاری چندان مشکل نیست. حال آنکه طارق هم اکنون به اندو پیوسته است. پیداست این اتفاق( مرگ مریم) از جمله جلوه های بالی وودی و پیازداغ گرایانه ی آثار خالد حسینی است. گویی کمال کشور همسایه تاثیری عمیق در وی داشته است.
ناگفته پیداست که خالد حسینی تخت تاثیر فشارهای دورادور ناشی از کشتار مردم کشورش تا چه حد در جریان احساسات شخصی قرار دارد اما اینکه بخواهد همه ی بلایایی را که بر سر مردم افغانستان آمده است، در هر دو رمانش زور چپان کند، در یک اثر موفق نمیگنجد. گویی بخواهد در هر اثر، کل فراز و نشیب جنگهای پی در پی داخلی و خارجی که بر کشورش رفته بازگو، و تحلیل کند. با این وجود پیداست که دینامیت مخرب اثار او، اول غلیان های احساسی و دوم عدم توانایی اش در کاربرد ایجاز در ادبیات است. گویی در لحظه ای با یاد ماندنی استعداد درخشان خود در نوشتن را پیدا کرده توانایی هایش را بروز میدهد، و یکدفعه یازده سپتامبر مثل کود شمیایی می افتد به جانش و آن بخش از متن، مثل ساقه ای زاید و بی قواره بیرون میزند.
شاید اگر خالد حسینی آثارش را با ویرایشی بیرحمانه و صیقل دهنده، از هیجانات و توضیحات شعار گونه، مانند آن دسته از سخنان مثلا حکیمانه و کلیشه ای که پدر لیلا در پی هم قطار میکند، پاک میکرد، هزار خورشید تابان میتوانست در شمار یکی از شاهکارهای ادبی جهان قرار بگیرد. زیرا لحظات خوب داستانی در این رمان به قدری زیاد است که وقتی نویسنده آن را در حد اثری متوسط تنزل میدهد برای مخاطب حرفه ای و منتقد نه تنها باور پذیر نیست، که دردناک است.
نگاه خالد حسینی در توصیفات تصویری گاهی به شدت کلی و گاهی به شدت جزیی است.طوری که گاه یک دوران را در چند جمله ی شبهه حکیمانه و کلی خلاصه میکند و گاه یک دقیقه را در چندین صفحه که شامل جزییاتی مثل فرنی و کوفته و سبزی خوردن، تا گلهای روی تفدان است، کش میدهد. این جنبه ی افراط و تفریط نیز به همان کمال همسایه( همنشین، منظور هندوستان) برمیگردد. خوراکی ها یکی از کلید های چرخنده در آثار خالد حسینی اند. او وقت و حجم زیادی از اثرش را به توصیف خوراکی های بومی افغانستان اختصاص میدهد. نکته ی جالب دیگری که در هزار خورشید تابان مشخص است، نمود خصوصیات شخصی نویسنده در قالب قهرمانان است. اگر چه به هیچ رو مرگ مولف در هیچ اثر ادبی به شکل مطلق امکان پذیر نیست، اما خالد حسینی این حضور مولف را برجسته کرده است. مثلا مورد تهوع به هنگاه هیجان یا ماشین گرفتگی، به خصوصیات شخصی نویسنده بر میگردد، که این خصیصه هم در بادبادک باز و هم در هزار خورشید به قهرمان چسبیده است. اما امتیاز هزار خورشید تابان این است که قهرمانان هر دو زن هستند. ( مریم و لیلا) . این میتواند نشان از دو نکته ی کاملا متفاوت باشد. اول توانایی نویسنده در تطبیق افکار و شرایط جسمی و روحی اش با قهرمان، برای درک و اجرای شخصیت ها، و دوم پررنگ بودن عنصر زنانه در روان نویسنده و تجلی آن در قالب قهرمانان زن. نکات جزیی دیگری نیز هست که نشان از درگیر شدن نویسنده در جزییات مد نظرش، و دور شدن از بخش های دیگر متن است. طوری که گهگاه افسار نظام طبیعی روایت را شل کرده است. مثلا در شروع بخش سوم، درست زمانی که تفریبا تمام محله به دلیل بمباران با خاک یکسان شده، و اکثر جمعیت کابل مرده یا گریخته اند، مگر آنها که به دلیل مشکلات روحی و جسمی اصولا در انتظار مرگ نشسته اند، زندگی در خانه ی رشید به شکلی غیر معقول روال طبیعی دارد. لیلا برای نجات طفلی که از یکبار همخوابی با طارق در رحم دارد، به ازدواج با رشید تن میدهد و جالب اینجاست که در آن شرایط مرگبار، رشید مراسمی مثل خرید حلقه را انگار نه انگار که بیرون از دیوارهای خانه کشت و کشتاری خونین جریان دارد انجام میدهد.
جدایی لیلا و طارق هم بیش از حد رمانتیک و بی توجیه است. همه چیز در عرض یک شب. تمام حرف ها و تصمیم ها و تقاضا ها. بی آنکه اصراری برای صبر کردن یا گرفتن مهلت از جانب لیلا باشد، یا وقفه ای کوتاه در تصمیم خانواده ی طارق. همه چیز بسیار افراطی و متضاد اتفاق میافتد. اگر شرایط کابل به آن وخیمی که نویسنده اشاره میکند بوده باشد، دیگر مجالی برای رشید باقی نیست که با آداب و اطوار زن دوم بگیرد و روزگار را آنطور که در رمان توصیف میشود بگذراند، و اگر آنقدرها وخیم نبوده است، باز هم تضادی غیر قابل توجیه در این بخش وجود دارد. در تمام دوران جنگ، چه در دوران موشک باران شدید کابل و چه پس از استقرار طالبان، رشید همچنان همان کفاش است. مغازه اش سر جایش است، بی آنکه توسط طالبان نابود شوده باشد. لوازم اولیه ی دوخت کفش از آسمان برایش فرستاده میشود مشتری ها لبخند زنان یا تفنگ به دست به خرید کفش میایند، و مریم هنوز همان غذاهای قبل از جنگ را با کمی صرفه جویی میپزد!
یکی دیگر از نشانه های افراط و اغراق در این رمان، ازدواج رشید با لیلا است. رشیدی که قبل از وارد شدن لیلا به رمان در آخرین فصل بخش اول ص112 دهان مریم را پر از شن میکند، دندانهایش را میشکند و میگوید که این ازدواج چیزی جز خوراک بد نصیبش نکرده، ناگهان ساکت میشود، بی هیچ دلیل موجهی هجده سال با مریم و نازایی اش میسازد و زن دوم نمیگیرد در حالی که هیچ مانعی برای انجام این کار ندارد و البته جنگ هم هنوز شروع نشده است و رشید استطاعت مالی اش را نیز دارد. بعد جنگ شروع می شود کابل تبدیل به قبرستان مردگان و زندگان میشود و پس از هجده سال در کش و قوس جنگ، در سن شصت و چند سالگی ناگهان فیل رشید یاد هندوستان میکند، و با طرفندی وقیحانه مثل ماجرای عبد الشریف،ص216 لیلا را راضی به ازدواج میکند.
روی هم رفته هزار خورشید تابان اثری در خور توجه و ارزنده است. و با وجود مشکلاتی که بیشتر در پی رنگ آن شکل گرفته است، تا ساخت و پرداخت، باز هم نمیتوان منکر ابعاد مثبت و تحسین برانگیز آن شد. شاید شهرت باعث شود خالد حسینی باز هم در جایگاه پیشین خود درجا بزند، و صد البته واقعه ای چون یازده سپتامبر و پیرنگی چون جنگهای ادامه دار افغانستان، که او فراتر از پتانسیل هر یک از رمانهایش به آنها پرداخته است، موضوعی نیست که تکرار پذیر و همچنان جذاب باقی بماند. اما در غیر این صورت، به شرط سیر صعودی و استفاده از مفاهیمی جدید در قالب پیرنگ و اجرا، خالد حسینی میتواند نویسنده ای مطرح و تاثیر گذار باقی بماند.

1 comment:

Anonymous said...

با سلام
به راستی که این یک نقد ادبی زیبا بود.
خوبیها و بدیهای رمان بدون غرض بیان شده.
این نقد زیبا بسیار برایم کارآمد بود.