Monday, February 8, 2010

نقد رمان راهنما

از رُزی تا سامسارا


الهه رهرونیا- روزنامه ی اعتماد


نقدی بر رمان«راهنما» اثر« ر.ک.نارایان» ترجمه ی مهدی غبرایی

(گفت:« والان، در کوهستان باران می بارد. احساس می کنم که آب تا زیر پایم رسیده و از زانوهایم بالا می آید...» سپس روی خود تا شد.)این جمله ی پایانی رمان راهنماست.«مالگودی» شهری ساخته ی ذهن نارایان است. شهری در جنوب هند و متعلق به قرن بیستم. راجو» مردی عامی، بازیگوش، با هوشی سرشار،جاه طلب، تا حدی تنبل، و از طبقه ای معمولی است، که زاده ی این شهر است. او یک هندوی واقعی است، همچون دیگر هموطنانش. هندویی که گاها" به زنجیر اسارتش در خرافات بومی تکانی می دهد، فریاد خفه و اعتراض خود را تنها با جرینگ جرینگ زنجیرها ابراز میکند، و سر انجام همچون دیگر زندانیان، اما در نقشی متعالی و رضامند، به کمال زندانیت خویش صعود میکند. راجویی که نهایت آرزویش ، معاشقه با رقاصه ای زیبا، و زندگی ابدی در ثروت و تجمل است، سر انجام نه به همان شکل کلیشه ای رمانهای تراژیک هندی، بلکه با نگاهی عمیق و فلسفی از زاویه ی دید نویسنده ای معترض و قدرتمند، ناخواسته، تبدیل به مردی مقدس میشود که در آخر داستان با میل و رغبت برای نجات مردم از خشکسالی و قحطی، زندگی اش را نذر خدایان نموده، و دست از اولین نیاز اولیه ی انسانی، یعنی غذا خوردن میکشد.
همیشه از «بالی وود» و فرزندانش نفرت داشته ام.(منظور بخش ادبیات سینمای عامه است.) به خاطر بار غنایی و غلظت هیجانات حسی، تا حدی که حتی در حدّ تفنن هم قادر به تماشای آثار بالی وودی نبودم. با وجود این عدم تمایل، آثاری که از سینما و ادبیات هند میشناسم کم نیستند، اغلب متوسط و گاها" علی رغم تعریفهای آنچنانی پشت جلدها ضعیف. الالخصوص در تقلید پی در پی نویسندگان از فرم خطی در حالت فرهیخته وار، و اوجهای فوق حسی در حالت عمومی تر آن. پرداخت بیشتر این نکته و پس و پیش آن در اینجا جای بیشتری نخواهد داشت، فقط به این دلیل اینها را ذکر کردم که بگویم نارایان را فراتر از بحث های مربوط به ادبیات غنایی هندوستان میدانم. مفتون کننده، دقیق و تحسین برانگیز. راهنما شاید معروفترین اثر نارایان باشد که حدود... سال پیش برای بار اول در ایران ترجمه و چاپ شد. ترجمه ی حاضر حاصل کار خوب آقای مهدی غبرایی است، و به دلیل شیفتگی ام نسبت به کار بی نقص نارایان مورد بررسی اش قرار دادم.
راهنما، با تکنیکی ساده و با فرمی دایره وار، شروع، پرداخت، و تکمیل می¬شود. نارایان پیشامدها، حرکات و درگیریهای درونی قهرمان داستان را طوری موشکافی میکند؛ که گویی شخصا" در متن قصّه حضور داشته و تک تک، حسها، هیجانات، افکار گردش کننده در ذهن قهرمان، و حتی طپشهای قلب او را تجربه کرده است. وبه شرط عدم آشنایی با دیگر آثار وی، این توهم در مخاطب ایجاد خواهد شد که این داستان، شرح زندگی شخصی ناریان است. او در راهنما تمایلات روانی « راجو»( قهرمان اول) را بسیار دقیق تحلیل و بازآفرینی میکند.
زنی رقاصه از طبقه ی پست که شانس تحصیل در دانشگاه را پیدا کرده است، توسط یک آگهی در روزنامه، به همسری مردی نجیب زاده و ثروتمند در میاید. مردی که در آگهی، دو نکته را مورد توجه دانسته،( زیبایی، و لیسانس) و قید کرده است که طبقه و جهیزیه برایش اهمیتی ندارد.« رزی»( دختر رقاصه) این دو شرط را دارد. او شانس خود را برای شوهر یابی که خصوصا" با شرایط او( طبقه ی پایین و نداشتن جهیزیه) در هندوستان کار چندان سادهای نیست، می آزماید، و موفق میشود.« مارکو» شوهر رزی، باستانشناسی حرفه ایست. طوری که در حین کار باستانشناسی اش که تمام وقتش صرف آن میشود، رزی را فراموش میکند. دلیل ازدواج مردی مثل مارکو در متن نارایان مشخص نشده، قطعا" به دلایلی که مرتبط با داستان نیست، اما نتیجه ی آن، حضور رزی به عنوان عضوی ناکارآمد و فراموش شده در زندگی مارکو است. و البته او که بنا بر اعتقادات قومی هندوها متعلق به شوهر و جزیی از اموال اوست، نه تنها حق اعتراض و نارضایتی ندارد بلکه از او به خاطر پولی که بابت خوراک و پوشاک به او میدهد، ممنون هم هست.(شوهر خدا) اما رزی گذشته از اینکه یک زن هندو، از کاستی پست است، در درجه ی اول یک انسان است، با نیازهای انسانی یک زن جوان و البته زیبا. رزی که شوهرش را به خاطر عدم علاقه ی متقابل دوست ندارد، خود را زنی ناشزه و قدرنشناس میداند و دایم در ستیز میان نیازهای انسانی اش و وژدانی که به خاطر عقایدش به مذهب هندو، او را بابت ناسپاسی محکوم به عذاب میکند، به سر میبرد.
اما روزی میرسد که شعله ی نیاز در وجود رزی او را از دید خودش به گناه وا میدارد، در جنگ میان عقل، طبیعت، و مذهب، عقل و طبیعت عنان زندگی را از دستان رزی بیرون کشیده به دستان لرزان راجو میسپارند. اما دستان راجو نیز از آن رو میلزند که او نیز همچون رزی یک هندوست. هندویی که باز همچون رزی، با وجود حقانیت، محبت، و فداکاری اش نسبت به این زن، خود را یک دزد دست بریده میداند، یک دزد که هیچ حقی نسبت به مالی که از شوهر رزی دزدیده است، برای خود قایل نیست. اینچنین است که رزی همچنان در کنار شوهر باستان شناس خود که یکسر در میان قبرها و معابد کهن سرگرم است، نفس میکشد، از نادیده گرفته شدن وجودش در کنار او رنج میبرد و نیازهای عاطفی و جنسی را در خود خاموش میکند، تا روزی که راجو برای اولین بار بعد از سالها سرکوب شدن توسط شوهر، زیبایی و استعداد فوق العاده او را در رقص کهن هندی تحسین میکند. و در حالیکه رزی سرشار از شور جوانی خلخال های پا را به صدا وا میدارد، راجو عمیقا" به او دل میبازد. رزی میرقصد، شاد میشود و چون کودکی در پرواز، از ناجی خود ممنون است. ناجی ای که بزرگترین و عزیز ترین رویای او را که بازشناسی هنرش توسط دیگری است، به واقعیت تبدیل میکند.
معبدی خزه پوش، در کنار چشمه ای بکر، روی تپه ماهورهای حومه ی مالگودی، از هزاران سال پیش در انتظار مرد باستان شناس بوده است، تا راز بکارت خویش رااز بطن نقاشی های روی دیوار به او تقدیم کند. مرد باستان شناس و همسر جوانش در راه اند؛ معبد نفیر خُرخُرش را لابلای درختان انبوه رها کرده، و راجوی باهوش و ماجرا جو که پشت دخل خرده فروشی پدر نشستن، برایش کسل کننده و ملال آور است، گردش در شهر و همراهی مسافران را به مگس پرانی و گپ زدن با مشتری های رنگارنگ مغازه اش ترجیح میدهد. راجو جوان است اولین دوره از زندگی اش را در نقش راهنما آغاز کرده است. راجوی راه آهن؛ این لقبی است که اهالی مالگودی به راجو داده اند، چون اغلب در محوطه ی راه آهن به دنبال شکار مسافرین، پرسه می زند. مارکو و همسرش آمده اند و راجو باید آنها را برای بیدار کردن معبد از خواب هزار ساله، و برداشتن بکارت باستانی اش، به تپه ماهورها ببرد. مارکو به تحقیق مشغول می شود، زنش را برای گردش به دست راجو می سپرد، و آنچه نباید اتفاق می افتد.(ص89-98). اصلی ترین نکته ای که نارایان در راهنما به اعتراض می سپارد، نگرش خرافی و مذهبی رزی نسبت به موقعیت اش به عنوان همسر مرد باستان شناس است. او علی رغم حقایق موجود در رابطه با شوهرش، تا به آخر داستان خود را گناهکار و خائن، راجو را مردی که در این گناه همدستی اش کرده، و نیاز طبیعی خود را حسی شیطانی می داند. تا جایی که در اواسط داستان، پس از اعترافش به گناه نزد همسرش،تحت تاثیر عذاب وژدان،به دست و پای او می افتد، طلب بخشش میکند، و پس از طرد شدن کامل از سوی او به راجو پناه می آورد. راجو حقیقتا" عاشق اوست، پس در برابر خوانواده اش می¬ایستد، او و هنرش را میستاید، دارایی اش را از دست میدهد، و سر انجام با تلاش بسیار، شهرت و بالندگی را در حد متعالی به « نالینی»( اسم هنرس رزی که راجو برایش انتخاب میکند.) هدیه میدهد. نالینی ستاره می¬شود و ثروتمند، زنی که همه چیزش را به راجو مدیون است، بعد از گذر از تمام قله های افتخار که آنقدرها هم چنگی به دلش نمیزنند، راجو را که اسیر شهرت طلبی، و ترس از دست دادن اوست، به خاطر خطایی کوچک، با بیرحمی و تحت تاثیر همان احساس گناه، در زندان رها میکند، ومجددا" به سوی شوهرش بازمیگردد و طرد میشود. راجو در حال بازپس دهی تاوان گناهش در زندان میماند و نالینی در اوج شهرت و ثروت، به دنبال زندگی خود میرود، زیرا او هنوز هم شوهرش را که گذشته از ظلمهایی که در گذشته نسبت به او مرتکب شده، حتی وقتی به ماجرای رابطه ی نامشروع راجو با او پی برده، زحمت یک اعتراض کوچک راهم به خود نداده، و تنها عکس العملش ترک همسرش بوده است،هنوز تا حدی محق میداند که دوباره طردش کند. ( ص142) خلاصی از زندان آغاز دوره ی دیگری در زندگی راجو است. و تصادفا" او در دورهی دوم از حیاتش نیز راهنما میشود. اما اینبار نه راهنمای مسافران، بلکه راهنمای معنوی مردمی درمانده که مردی خسته و تنها را که در معبدی قدیمی در سرنوشت دردناکش سرگردان است، و در فکر چگونگی سیر کردن شکمش به سر می برد، مردی مقدس پنداشته و به مریدی اش می پردازند. اینبار راجوی باهوش مرشد بودن را به گرسنگی ترجیح میدهد، تا جایی که سر آخر از دست مردم ده خسته میشود و داستان واقعی زندگی اش را برای یکی از آنان تعریف می¬کند، بدون اینکه کوچکترین تاثیری در سستی ایمان وی داشته باشد. راجو مقدس است چه بخواهد چه نخواهد، اینبار تقدس محور سرنوشت اوست و او تسلیم سرنوشت میشود.
نارایان در اواسط داستان ضمن طرح مهمترین سوال متن، برای بارز کردن آن،با دقت کامل بارها پاسخ میدهد. آیا این تنها نالینی است که به خود حق میدهد ناجی خود را فقط به دلیل اینکه شوهر رسمی او نیست، خُرد و رها کند؟ یا خود راجو نیز این حق را برای او قایل است؟ پاسخ نارایان آری است. آری راجو این حق را برای او قایل است و وقتی نالینی بی هیچ خجالتی عکس شوهرش را از رورزنامه میبرد و روی میز توالتش میگذارد، سکوت راجو بر پاسخ مثبت نارایان صحه میگذارد.( ص 210) راجو میداند که این تنها شوهر است که مورد خیانت واقع میشود حالا هرطور که باشد، و اوست که همواره حق اعتراض ندارد، حالا هرطور که باشد. نالینی با تعجب از او میپرسد:« چرا وقتی از شوهرم حرف میزنم ناراحت میشوی؟!» این سوال در حالی پرسیده می¬شود که نالینی گذشته از اصلی ترین مسایل زندگی اش،سال هاست از طرف شوهرش طرد شده وبا راجو زندگی میکند. اما راجو در مقابل این پرسش جواب منفی میدهد. او حتی جرات ابراز ناراحتی اش را هم ندارد. و این همان راجویی است که در آخر داستان نه سوامی بودن خود را، بلکه اعتقادش با روزه برای باریدن باران را باور دارد و تا حد مرگ روزه میگیرد. و نارایان در تمام آثارش از جمله راهنما، این دیدگاه که به گفته ی ساراماگو کوری سفید و نورانی است، مورد هدف قراتر میدهد.کوری ای که پشت نقاب فرهنگ کهن، قرنهاست که ملتی را از نوک پا تا به سر،به هجو کشیده است.

پایان

No comments: